مدح و ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
آن يـار کـزو خـانـۀ ما جـاي پَـري بـود سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود انگار در اعـماق نـگـاهـش خـبـري بود در شهر خودش بود و دلش در سفري بود ميرفـت دلت كـوي به كو، خـانه به خـانـه جـمـعي به تو مشغول و تو فـارغ ز ميـانـه انگار کسي رو به خراسان به نماز است با چادر سبزي که پر از عطر حجاز است «اَلـمِـنَّـتُ لِلَّـه که درِ ميکـده بـاز است» مستي؛ به خدا؛ پيش دو چشم تو مجاز است من مستترين حوض تواَم حضرت مهتاب! از اين همه اشك است اگر شور شد اين آب در سفـرۀ مهمان تو جز نور خدا نيست هر لقـمه مگـر با نمک نام رضا نيست از شوق تو در صحن و خيابان تو جا نيست کس نيست که در دامن مهر تو رها نيست نـزديـك تـريـن سـنـگ صـبــور دل مـايـي هـم دامن زهــرايــي و هـم دسـت رضـايـي |